فرهنگ امروز: لیندا زگزبسکی، معرفتشناس و فیلسوف اخلاق و دین، استاد بازنشسته دانشگاه اوکلاهاماست که تاکنون سه کتاب از او به فارسی ترجمه شده است: معرفتشناسی (ترجمه کاوه بهبهانی)، فلسفه دین: درآمدی اخلاقی (ترجمه شهابالدین عباسی) و فضایل ذهن (ترجمه امیرحسین خداپرست). از آثار ترجمهنشده او میتوان به این آثار اشاره کرد: دو راهه آزادی و علم پیشین خدا، نظریه انگیزش الهی، مرجعیت معرفتی، مجموعه مقالات ارزشهای معرفتی و بزرگترین اندیشههای دو اندیشه بزرگ که امیدوارم بتوانم ترجمهاش را منتشر کنم، همچنین مجموعه مقالات با عنوان خدا، معرفت و خیر در حوزه فلسفه دین.
ایده لیندا زگزبسکی در کتاب الگوگرایی در اخلاق آن است که نظریه فضیلت را بسط دهد و به حوزه خاصی وارد کند، به نحوی که از دیگر انواع نظریههای فضیلت متمایز باشد. دلیل تاکید بر تعبیر نظریه فضیلت آن است که این نظریه، عام است، یعنی هم شامل اخلاق فضیلت و هم شامل معرفتشناسی فضیلت میشود. نظریه فضیلت با نظریههای رقیب در معرفتشناسی و اخلاق در دو مورد متفاوت است. نخست اینکه در اخلاق فضیلت کانون ارزیابی فعل انسانی نیست، بلکه بر فاعل اخلاقی و خصلتهای منشی یا ملکات نفسانی او تاکید دارد. دوم اینکه مفهوم فضیلت در اخلاق فضیلت اولویت تبیینی دارد. دیگر مکاتب اخلاقی و فیلسوفان مثل کانت و جان استوارت میل هم راجع به فضیلت بحث کردهاند، اما فضیلت برای ایشان اولویت تبیینی ندارد در حالی که در اخلاق فضیلت، مفهوم فضیلت، مفهوم پایه تبیین پدیده اخلاق شمرده میشود. معرفتشناسی فضیلت هم مدعی است، آنچه اهمیت دارد نه تکتک باورهای ما بلکه منش و خصلتهای فکری است که در ما پایدار و راسخ شدهاند و معرفت بشری را میتوان از طریق مفاهیم دال بر فضیلت تبیین کنیم.
در کتاب الگوگرایی در اخلاق، نویسنده میگوید ما خود مفهوم فضیلت را به شکل مفهومی درک نکنیم، بلکه برداشت ما از مفهوم فضیلت بر مبنای اشخاص فضیلتمند یا کسانی باشد که تجسم این فضیلتها هستند. او این کار را از دو طریق انجام میدهد، نخست با اتکا بر روانشناسی اخلاق میگوید شکلگیری عمل اخلاقی یا متناظر معرفتی آن یعنی شکلگیری معرفت (باورهای صادق موجه) تا حد زیادی منوط به آراسته بودن فرد به فضیلتهای اخلاقی یا فکری است. وقتی این اشخاص را بررسی میکنیم، از طریق احساس یا عاطفه تحسین نسبت به آنها، خودمان را به سرمشق گرفتن از آنها دعوت میکنیم و آنها را راهنمای اندیشه و عمل خودمان قرار میدهیم. او همین کار را از طریق معناشناسی اخلاق انجام میدهد و میگوید بررسیهای اخیر در معناشناسی اخلاق در نیمه دوم قرن بیستم به ما نشان میدهد که اگر بخواهیم فهم مناسبی از اخلاق و عمل اخلاقی داشته باشیم، باید آن را از طریق شناخت نحوه عمل یا بازشناسی اشخاص فضیلتمند درک کنیم.
ما اشخاص فضیلتمند را از طریق مشاهده آنها یا شنیدن یا خواندن روایتهای زندگی آنها میشناسیم، اعم از اشخاص واقعی، کسانی که آنها را در گذشته دور یا در زمانه خودمان میشناختیم، یا افراد خیالی، مثل شخصیتهای سینما و ادبیات. حتی میتوانند جزو آشنایان ما باشند یا کسانی باشند که از ما دورند و ما روایت آنها را میشنویم یا میخوانیم. این افراد الگوهای زندگی فضیلتمندانه و فهم اخلاق و فضیلت برای ما هستند.
زگزبسکی سه مدل الگو را مطرح میکند: 1. الگوی قهرمان اخلاقی: بر پایه روایتهای زندگی لئوپولد سوشا، بزهکار و فاضلاب گرد لهستانی است که بر حسب اتفاق در دوران جنگ جهانی دوم، در جریان حمله نازیها به لهستان، جان عدهای از یهودیان را در مجرای فاضلاب نجات میدهد. 2. الگوی قدیس اخلاقی: بر پایه زندگی ژان وانیه فیلسوف فرانسوی که انجمنهایی را راهاندازی میکند که در سراسر دنیا رواج مییابند. در این انجمنها افراد داوطلبانه با کسانی که در اجتماع مطرود هستند، مثل بیماران روانی یا بیماران دچار مشکلات جسمی حاد، زندگی میکنند. 3. الگوی فرزانه اخلاقی: نویسنده این الگو را براساس زندگی کنفوسیوس حکیم چینی توضیح میدهد. البته الگوهای اخلاقی میتوانند بیش از این سه باشند. ما با نگریستن به الگوها در مییابیم که چطور میتوانیم اخلاقی شویم.
از نظر نویسنده نقطه قوت اخلاق و نظریه فضیلت در این است که به ما تعلیم و تربیت اخلاقی میدهد. زگزبسکی کتاب دیگری هم با عنوان «مرجعیت معرفتی» دارد که زمانی تمایل داشتم آن را ترجمه کنم، اما به نظرم رسید که جامعه ما اتوریته زده است، اتوریتهها در طول تاریخ و سنت ما همواره بر اذهان و افکار تسلط داشتهاند و خود جامعه هم از این اتوریتهها گریزان است. البته کتاب مذکور میکوشد نوعی سازگاری میان خودآیین (اتونوموس) بودن و استقلال شخصیتی ما و اتکایمان بر اتوریتهها ایجاد کند. اما به نظرم این کتاب در نهایت برای جامعه ما مناسب نیست. اما کتاب الگوگرایی در اخلاق، دنبال معرفی الگوهایی به ما برای بهسامان کردن زندگیمان با نگاه به ایشان است و در نتیجه مناسب جامعه ماست، زیرا اولا نظریه اخلاق را با زندگی عملی ما تلفیق میکند و بین اینها ارتباط و سازگاری ایجاد میکند، ثانیا شناخت درستی از الگوی اخلاقی به ما میدهد، در حالی که در جامعه ما اتوریتههایی به عنوان الگوی اخلاقی معرفی میشوند که با خودآیینی ما سازگاری ندارند. این کتاب در معرفی مفهوم درستی از الگو و شخص الگوی اخلاقی و چگونگی سازگار شدن خودآیینی ما با اتکا به یک الگوی اخلاقی موفق است. در کتاب موازنه مطلوبی میان خودآیینی و سرمشق گرفتن از الگوهای اخلاقی برقرار شده، امری که در جامعه ما اهمیت دارد. همچنین این کتاب مثل فضایل ذهن، برای من به عنوان مترجم غیر از دانش نظری به لحاظ عملی هم موثر بود و زندگی شناختی و اخلاقی من را تحتتاثیر قرار داد و فکر میکنم برای خواننده هم چنین باشد.
پژوهشگر فلسفه اخلاق
نظر شما